عطر بهار نارنج
زهرا عطایی
باران ميباريد بر نارنجهاي يخزدهي باغ
و آمدنش را مژده ميداد
زمستان بغض كرده و به دور از درختان
در خوابي عميق
فرو رفت
پرستوها آرام به زمزمهي آب گوش ميدادند
باران
نمنمك
غبار را از چهرهي درختان ميزدود
بيگمان
كسي بيصدا
بدرقهِي زمستان ميرفت
چنان آرام
كه حضورش احساس نميشد
همه او را از ياد بردند
و
تنها در كوچه رهايش كردند
شكوفهها به ميهماني باغ دعوت شده بودند
و بهار
تولدش را در باغ جشن گرفته بود
و گلهاي سفيد
صورتي
و عطر بهار نارنج
را براي باغ هديه آورده بود
در رودهی من
جواد راهپیما
در رودهی من کرم شما سبز نمیشه
این واقعه با همهمهی نبض نمیشه
اسهال حضور تو گرفتم که بیایی
لامذهبی این بطن چپام قبض نمیشه
طوفانزده در باور من لاش نگاهات
خوشبو لب تو با علف هرز نمیشه
پیچیده گیاه سخنات دور گلویم
لکنت زدنام خارج از این مرز نمیشه
آهسته بیا حادثهای در جریان است
گنجایش این حادثه در لفظ نمیشه
یادم نمیرود
حبيبه بخشي 31/3/88
حسش ميكني؟
زندگي سفيد است
و چشمان تو سياه
شب
تو را ميبينم
و روز
در انتظار چشمانت
پلكهايم را ميبندم
تا خواب ببينم كه به من چشمك ميزني
يادم نميرود
ماه به ماه
تولدت را ميگيرم
فصلها رنگينكمان زندگياند
و تو
ببين!
پاييز هم كه بيايد
تو
شاعرانهترين شعر مني
یک راه حل
عبدالرضا آذرمینا
آنچه ما را میکند یاری بود ، تنها تقلب
دست بردار از سر خواندن بکن آقا ، تقلب
گر بیایی سوی ما با نیت صاف قبولی
میدهم تضمین صد در صد قبولی با تقلب
گر نداری فرصت خواندن مکن خود را تو غمگین
با خودت بنشین و بنویس روی دست و پا تقلب
این شده ثابت ز آماری که اینک هست اینجا
تویِ دنیا آنچه ما را میبرد بالا تقلب
از سرِ دلسوزی میگویم تو را راز قبولی
بچه مثبت دست بردار و بگیر از ما تقلب
درک مطلب را ولش کن ، کسب مدرک را بچسب
بشنو پندم را ، شروع کن از همین حالا تقلب
میکنی هر واحدت را پاس ، همچون آبِ خوردن
آن زمان که توی جیبت هست یک دنیا تقلب
آنچه باعث میشود تشویق گردد اینک اشکان
یا نشانده خنده بر لبهایتان اینجا تقلب
حال با تحلیل و تفسیری که کردم از تقلب
انتخابش کن یکی را درس خواندن یا تقلب
مطمئن هستم که رای اکثریت دومیست
آفرین جانم بیا راهی نمانده تا تقلب
دوست دارم تا بگویم از گراش
مصطفی کارگر – گراش 8 دیماه 76
دوست دارم تا بگویم از گراش
از دیار مردی و سوز و خراش
شهر ما از دور مانند نگین
گشته ساکن در دل این سرزمین
سرزمینی با خداوند آشنا
سرزمینی با شبستان صفا
یاد دورانی که بلبل ساز داشت
زلف «تیلَک» رقص در آواز داشت
یاد دورانی که کفتر داشتیم
روی سفره «تاسِ کَنگَر» داشتیم
یاد دورانی که «سَکْراوْ» باده داشت
قلب ما هم در تعالی جاده داشت
یاد دورانی که چوپان مینواخت
از غم و از جور دوران مینواخت
یاد دورانی که قمری روی نخل
جار «کوکو» داشت بر بازوی نخل
یاد دورانی که با «پاتیل»ها
«کِئْب» میرفتیم در تعطیلها
یاد دورانی که عشقم «مایه» بود
«تیر و گالَه» بهر من سرمایه بود
یاد دورانی که مرد خارچین
با طناب و «داسَتِه» در خورجین
خار نخلستان ما را چید و رفت
از «دَکَل» بر بچهها خندید و رفت
یاد «تِئتَخ»های باز برکهها
یاد جوششهای مست سرکهها
یاد «دَنگَل دَنگَل» قبل از کتک
انفجار پاکت سرخ پفک
«یاد پَمپَم تُتُوتُسکِه» بر زمین
یاد چوپان صبور و آهنین
یاد «گُمپَک»های روی کایهها
بر سر فرزند یا همسایهها
یاد نخل و «هیمَه» و یاد «پِری»
یاد اسب و یاد یال «فِرفِری»
یاد «کُلکُل»های «کَئلونِ» پدر
یاد پندیاتِ بیبی بر پسر
یاد بیصاحب اُلاغانِ کمند
یاد «اِشکالِ» گریزان چون سمند
یاد نام یادگاری روی در
بچههای «گُج» ولی کاکل به سر
گیسوان بسته اندر پشت سر
بچههای زیر باران گشته تر
یاد جلبکهای حوض پیرزن
رشتههای «تُبْرِهی» مرد دَمَن
یاد سگهای وِلو در کوچهها
یاد «نَینَی»، «نَینَیِ» آلوچهها
یاد شادیهای روز و روزگار
یاد سیلیهای بر رخ یادگار
یاد کَشکِ جمعْ توی قُمقُمه
یاد افکار قدیم جمجمه
یاد داس و «داسَتِه» یادِ «کِنِئر»
یاد «مَنکَلهای»های سوزان «پِزِئر»
یاد «سَکْراوْ» جای لیوان بلور
پیرزنهای چموش و شوخ و کور
یاد «اِشکَت»های کوهِ پایدار
کاندر آن منزل کند هر مرغ و سار
یاد «پیپ و کَندَر» و نخل نهال
آرزوهای کنارش تا کمال
یاد «وُکوُک»های سگ اما سحر
یاد «یُردیهای» ساکن در «کَپَر»
یاد «کَوگ» و نغمههای «بیدَلَک»
«زورِ» تابستان سوزان در «کِدَک»
یاد شبهایی که بر طبق قضا
«شاوْپَرَک» «پَل» میزد اندر کوچهها
یاد «آوَنداز» و یاد «آوِّ» آن
یاد نخل و «تِک زِمِسّو خاوِّ» آن
نخل بسیاری درون شهر ماست
لااقل هرکس به «لَشْتْ»اَش آشناست
نخل «گَچْخا» نخل «پیبا» نخل پیر
نخل در دیوار نخلستان اسیر
یاد خرماهای آن «ایلیله»ای
یاد «لَشتِ» پوستین و پیلهای
«خاسِهای»، «شاغانی» و نخل «دَکََل»
یا «فَسیل نِر» که پایش بود «شَل»
یاد «تیلَکهای» پُرتاپُر «اَبار»
بهر نخل ماده آن سمت «کُنار»
در بیابان چون که اندوهی رسید
نالههای نیلبک را بشنوید
این صدا از دوردست شهر ماست
نای نی بر گوش مردم آشناست
شیخ عبدا... ما شاه چراغ
نخل و نخلستانمان هم جای باغ
مردمانش مردمان آب وگل
بچههایش بچههای اهل دل
یاد دورانی که مردی مست بود
یاد دورانی که پستی پست بود
یاد دورانی که «اَمبُل» داشتیم
پای زنها «مور» و «کُمبُل» داشتیم
یاد سنگینی «منتیل و دومِئد»
برگهایش سبز و «شاداوچُن شِوِئد»
«ماکُشَک» یادش بخیر و «پیزگ» اَش
زحمت و رنجش همانا پیشکش
یاد دورانی که آهو « فَلّه» بود
صبح و ظهر و شام برخی کلّه بود
شهر من ای آرمانم ای گراش
مهر من ای بوستانم ای گراش
کوچههایت بوی غربت میدهد
خاک راهت بوی تربت میدهد
تیر برقت را چو روشن میکنند
کوچه را نسرین به دامن میکنند
یاد «مِشْکالَت» که وقف کوه بود
پاک و دور از ماتم و اندوه بود
یاد سرداران پیکارت به جنگ
در نبرد گل برابر با نهنگ
یاد عکس یادگاری با شهید
گریههای مادران پرامید
یاد تانک و توپِ و خشم سینهشان
حال و روز دشمنان آیینهشان
یاد صفهای نماز شام عشق
یاد لبخند قنوت و جام عشق
یاد سنگرهای غرقاب کمیل
از بلور اشکها مانند سیل
یاد اسب روسفید دشتها
یال خونینش نشانی از خدا
ای خدا شیران خود را جام ده
از افق بر قلبشان الهام ده
زهرا عطایی
باران ميباريد بر نارنجهاي يخزدهي باغ
و آمدنش را مژده ميداد
زمستان بغض كرده و به دور از درختان
در خوابي عميق
فرو رفت
پرستوها آرام به زمزمهي آب گوش ميدادند
باران
نمنمك
غبار را از چهرهي درختان ميزدود
بيگمان
كسي بيصدا
بدرقهِي زمستان ميرفت
چنان آرام
كه حضورش احساس نميشد
همه او را از ياد بردند
و
تنها در كوچه رهايش كردند
شكوفهها به ميهماني باغ دعوت شده بودند
و بهار
تولدش را در باغ جشن گرفته بود
و گلهاي سفيد
صورتي
و عطر بهار نارنج
را براي باغ هديه آورده بود
در رودهی من
جواد راهپیما
در رودهی من کرم شما سبز نمیشه
این واقعه با همهمهی نبض نمیشه
اسهال حضور تو گرفتم که بیایی
لامذهبی این بطن چپام قبض نمیشه
طوفانزده در باور من لاش نگاهات
خوشبو لب تو با علف هرز نمیشه
پیچیده گیاه سخنات دور گلویم
لکنت زدنام خارج از این مرز نمیشه
آهسته بیا حادثهای در جریان است
گنجایش این حادثه در لفظ نمیشه
یادم نمیرود
حبيبه بخشي 31/3/88
حسش ميكني؟
زندگي سفيد است
و چشمان تو سياه
شب
تو را ميبينم
و روز
در انتظار چشمانت
پلكهايم را ميبندم
تا خواب ببينم كه به من چشمك ميزني
يادم نميرود
ماه به ماه
تولدت را ميگيرم
فصلها رنگينكمان زندگياند
و تو
ببين!
پاييز هم كه بيايد
تو
شاعرانهترين شعر مني
یک راه حل
عبدالرضا آذرمینا
آنچه ما را میکند یاری بود ، تنها تقلب
دست بردار از سر خواندن بکن آقا ، تقلب
گر بیایی سوی ما با نیت صاف قبولی
میدهم تضمین صد در صد قبولی با تقلب
گر نداری فرصت خواندن مکن خود را تو غمگین
با خودت بنشین و بنویس روی دست و پا تقلب
این شده ثابت ز آماری که اینک هست اینجا
تویِ دنیا آنچه ما را میبرد بالا تقلب
از سرِ دلسوزی میگویم تو را راز قبولی
بچه مثبت دست بردار و بگیر از ما تقلب
درک مطلب را ولش کن ، کسب مدرک را بچسب
بشنو پندم را ، شروع کن از همین حالا تقلب
میکنی هر واحدت را پاس ، همچون آبِ خوردن
آن زمان که توی جیبت هست یک دنیا تقلب
آنچه باعث میشود تشویق گردد اینک اشکان
یا نشانده خنده بر لبهایتان اینجا تقلب
حال با تحلیل و تفسیری که کردم از تقلب
انتخابش کن یکی را درس خواندن یا تقلب
مطمئن هستم که رای اکثریت دومیست
آفرین جانم بیا راهی نمانده تا تقلب
دوست دارم تا بگویم از گراش
مصطفی کارگر – گراش 8 دیماه 76
دوست دارم تا بگویم از گراش
از دیار مردی و سوز و خراش
شهر ما از دور مانند نگین
گشته ساکن در دل این سرزمین
سرزمینی با خداوند آشنا
سرزمینی با شبستان صفا
یاد دورانی که بلبل ساز داشت
زلف «تیلَک» رقص در آواز داشت
یاد دورانی که کفتر داشتیم
روی سفره «تاسِ کَنگَر» داشتیم
یاد دورانی که «سَکْراوْ» باده داشت
قلب ما هم در تعالی جاده داشت
یاد دورانی که چوپان مینواخت
از غم و از جور دوران مینواخت
یاد دورانی که قمری روی نخل
جار «کوکو» داشت بر بازوی نخل
یاد دورانی که با «پاتیل»ها
«کِئْب» میرفتیم در تعطیلها
یاد دورانی که عشقم «مایه» بود
«تیر و گالَه» بهر من سرمایه بود
یاد دورانی که مرد خارچین
با طناب و «داسَتِه» در خورجین
خار نخلستان ما را چید و رفت
از «دَکَل» بر بچهها خندید و رفت
یاد «تِئتَخ»های باز برکهها
یاد جوششهای مست سرکهها
یاد «دَنگَل دَنگَل» قبل از کتک
انفجار پاکت سرخ پفک
«یاد پَمپَم تُتُوتُسکِه» بر زمین
یاد چوپان صبور و آهنین
یاد «گُمپَک»های روی کایهها
بر سر فرزند یا همسایهها
یاد نخل و «هیمَه» و یاد «پِری»
یاد اسب و یاد یال «فِرفِری»
یاد «کُلکُل»های «کَئلونِ» پدر
یاد پندیاتِ بیبی بر پسر
یاد بیصاحب اُلاغانِ کمند
یاد «اِشکالِ» گریزان چون سمند
یاد نام یادگاری روی در
بچههای «گُج» ولی کاکل به سر
گیسوان بسته اندر پشت سر
بچههای زیر باران گشته تر
یاد جلبکهای حوض پیرزن
رشتههای «تُبْرِهی» مرد دَمَن
یاد سگهای وِلو در کوچهها
یاد «نَینَی»، «نَینَیِ» آلوچهها
یاد شادیهای روز و روزگار
یاد سیلیهای بر رخ یادگار
یاد کَشکِ جمعْ توی قُمقُمه
یاد افکار قدیم جمجمه
یاد داس و «داسَتِه» یادِ «کِنِئر»
یاد «مَنکَلهای»های سوزان «پِزِئر»
یاد «سَکْراوْ» جای لیوان بلور
پیرزنهای چموش و شوخ و کور
یاد «اِشکَت»های کوهِ پایدار
کاندر آن منزل کند هر مرغ و سار
یاد «پیپ و کَندَر» و نخل نهال
آرزوهای کنارش تا کمال
یاد «وُکوُک»های سگ اما سحر
یاد «یُردیهای» ساکن در «کَپَر»
یاد «کَوگ» و نغمههای «بیدَلَک»
«زورِ» تابستان سوزان در «کِدَک»
یاد شبهایی که بر طبق قضا
«شاوْپَرَک» «پَل» میزد اندر کوچهها
یاد «آوَنداز» و یاد «آوِّ» آن
یاد نخل و «تِک زِمِسّو خاوِّ» آن
نخل بسیاری درون شهر ماست
لااقل هرکس به «لَشْتْ»اَش آشناست
نخل «گَچْخا» نخل «پیبا» نخل پیر
نخل در دیوار نخلستان اسیر
یاد خرماهای آن «ایلیله»ای
یاد «لَشتِ» پوستین و پیلهای
«خاسِهای»، «شاغانی» و نخل «دَکََل»
یا «فَسیل نِر» که پایش بود «شَل»
یاد «تیلَکهای» پُرتاپُر «اَبار»
بهر نخل ماده آن سمت «کُنار»
در بیابان چون که اندوهی رسید
نالههای نیلبک را بشنوید
این صدا از دوردست شهر ماست
نای نی بر گوش مردم آشناست
شیخ عبدا... ما شاه چراغ
نخل و نخلستانمان هم جای باغ
مردمانش مردمان آب وگل
بچههایش بچههای اهل دل
یاد دورانی که مردی مست بود
یاد دورانی که پستی پست بود
یاد دورانی که «اَمبُل» داشتیم
پای زنها «مور» و «کُمبُل» داشتیم
یاد سنگینی «منتیل و دومِئد»
برگهایش سبز و «شاداوچُن شِوِئد»
«ماکُشَک» یادش بخیر و «پیزگ» اَش
زحمت و رنجش همانا پیشکش
یاد دورانی که آهو « فَلّه» بود
صبح و ظهر و شام برخی کلّه بود
شهر من ای آرمانم ای گراش
مهر من ای بوستانم ای گراش
کوچههایت بوی غربت میدهد
خاک راهت بوی تربت میدهد
تیر برقت را چو روشن میکنند
کوچه را نسرین به دامن میکنند
یاد «مِشْکالَت» که وقف کوه بود
پاک و دور از ماتم و اندوه بود
یاد سرداران پیکارت به جنگ
در نبرد گل برابر با نهنگ
یاد عکس یادگاری با شهید
گریههای مادران پرامید
یاد تانک و توپِ و خشم سینهشان
حال و روز دشمنان آیینهشان
یاد صفهای نماز شام عشق
یاد لبخند قنوت و جام عشق
یاد سنگرهای غرقاب کمیل
از بلور اشکها مانند سیل
یاد اسب روسفید دشتها
یال خونینش نشانی از خدا
ای خدا شیران خود را جام ده
از افق بر قلبشان الهام ده
۱ نظر:
شعر آقای کارگر واقعا زیبا و جالب بود.
ارسال یک نظر