۷/۲۹/۱۳۸۸

الف 434

عینک
سمیه کشوری

مي لولي
در الوان نگاه ها
هيچ وقت فراموش نمي‌کني
عينکت را از روي چشمت بر نداري.

لبخند مي زنی
به الوان نگاه ها
و من مي لولم در خودم

شروع نشده، تمام مي شوم
و تو هيچ وقت تمام نمي شوي
مثل آدامسي که زير داندانم مي چرخد.

روبروي هم
تمام آن يک لحظه را
حرف هاي بي سر وته
بار هم مي کنيم.

در تلاقي نگاهِ ما
هيچ اتفاقي نمي افتد
هيچ کس نمي فهمد
که در من اتفاقي افتاد

اين قدر از تو گفته ام
که ديگر شده ام خودِ خودت
هيچ کس نمي خواهد بفهمد
که من تو ام

در حوصله ي شعر من نيست
که از تو نگويم

راهِ ما
بدون اينکه بدانم چرا
هميشه از هم جداست

تو مي روي
بدون اينکه فراموش کني کيفت را بر نداري

عطر
مصطفی کارگر 25 تیر ماه 88

خونه‌ی من قشنگه ولی اگه تو باشی
با یه نگاه ساده عطر حضور می‌پاشی

من قصه‌ی سکوتم روی لبای بسته
صدای پای بارون سهم دلای خسته

تو شعر آرزوها واسه تموم دنیا
نگاه بی قرارت معنی بغض دنیا

این روزا هرچی درده قسمت دستمونه
ابر کویر همیشه سرد نامهربونه

غصه نخور دلامون با دریا نسبت دارن
مث موجای وحشی شادن و بی قرارن

طوفان در انتظار است
زهرا ناصری
کشورم اشغال
دوستانم، غمگین
شبنم است سیاه
تگرگ می‌آید
پر شاپرک خیس است
عطشم، با آب باران مداوا
امروز، هوا یخ زده است
طوفان در انتظار نشسته هست.

آموزش ادبیات
آرایه‌های ادبی: کنايه
سمیه کشوری
در لغت به معناي پوشيده سخن گفتن است و در اصطلاح ادبي دريافت معني از طريق استدلال يا عبارتي است که داراي دو معناي دور يا نزديک می‌باشد و معناي دور مورد نظر است. زيرا معناي نزديک مقصود نويسنده يا شاعر را نمي‌رساند. از معني ظاهري مي‌توان به معناي کنايي و دور آن پي برد. زيرا فهم کنايه همواره از طريق معني صورت مي‌گيرد.
مثلا: زرد رو، معني ظاهري آن چهره‌ي زرد رنگ است اما معناي پوشيده‌ي آن ترسيدن و خجل شدن است.
- خاکستر خانه اش زياد است. کنايه از مهمان نوازي
- دست فلاني باز است. کنایه از بخشنده بودن
- کف گير به ته ديگ خوردن. کنايه از تمام شدن
- ريش سفيدي. کنايه از با تجربه بودن
- ملامت کسي گفتش اي باد دوست// به يک ره پريشان مکن هر چه هست. (کنايه از اسراف کار)
حس آميزي
آميختن دو حس در کلام به گونه‌اي که ايجاد موسيقي معنوي کند تا به تاثير سخن بيافزايد.
- بوي دهن تو از چمن مي شنوم
(آميختن دو حس بويايي و شنوايي)
- خبر تلخ که دل آزارد تو نيار تا ديگري آرد
(شنوايي و چشايي)
- از اين شعر تر شيرين ز شاهنشه عجب دارم//که سر تا پاي حافظ را چرا در زر نمي گيرد.
سجع
در لغت به معناي آواز کبوتر است و در اصطلاح ادبي به معناي يکساني دو واژه در واج يا واج‌هاي پاياني، وزن يا هردوي آن است.
سجع سه نوع مي باشد:
1) سجع مطرف: اشتراک در واج‌هاي پاياني که يکي بر ديگري مي چربد.
- هنگام تنگ دستي در عيش کوش و مستي
- محبت را غايت نيست از بهر آنکه محبوب را نهايت نيست
- الحمدالله شهر تبريز است و حسن و جمال خيز
2) سجع متوازن: اشتراک در وزن
- ملک بي دين باطل است و دين بي ملک ضايع
- مال از بهر آسايش عمر است نه عمر از بهر گرد کردن مال
- نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجي// نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نيايي
3) سجع متوازي: اشتراک هم در واج پاياني هم در وزن
- الهي اگر کاستي تلخ است از بوستان است و اگر عبدالله مجرم است از دوستان است.
-‌ تو حکيمي تو عظيمي تو کريمي تو رحيمي// تو نماينده ي فضلي تو سزاوار ثنايي
- همه غيبي تو بداني، همه عيبي تو بپوشي// همه بيشي تو بکاهي همه کمي تو فزايي

هیچ نظری موجود نیست: