كارهاي عقبافتاده
رقیه فیوضات
كلي كارهاي عقبافتاده
شعرم كه كتاب نشد
و تو را خوب هوس نكردم
در پاييز خفتهام
و يلدا را هنوز سرك نکشيدهام
شب شعرم را ميبايد با سحر بيگانه
و تولدت را كه جشني
قرار بود زني خسه نباشم
كه باز هم در حس بد اين شعر ماندهام
من را حادثههايي بود كه در آن خطر نكردم
قول داده بودم
كنار وسوسههايمان
عكسات را به آتش كشم
خيلي وقت بود حسام نفس تو را بلعيده بود
كه با آن دمي شاعر نشدم
مرا فكري بايد
آن هم پنجشنبه
ساعت 5/5
انجمن شاعران و نويسندگان
كارهاي عقبافتاده
حبیبه بخشی
تو را كم دارد
اينجا
كلي كارهاي عقبافتاده دارم
تو نباشي
اين سطرها كه شعر نميشود
سرك ميكشي
در دايرهي واژهگانيام
بيآنكه بتوانم رد پايت را دنبال كنم
ديوانهوار ميچرخم
تا كارهاي نيمه تمامام را تمام كنم
مسواكام را ميزنم
و بعد
به دلام صابون ميزنم
كه ميآيي
خواب ديدهام
كلي كارهاي عقبافتاده دارم
چشمانات را ميبينم كه روبهرويم قاب گرفتهام
خيره نشو
من هنوز شاعر بيشعرم
صدای گریه
فاطمه یوسفی
صداي گريهي كودك اتاق را پر كرده بود. مادرش گهواره را تكان ميداد. آرام شد. او را بغل كرد. دستهاياش را روي لبهايش گذاشت و گفت: بگو آقا. كودك لبخند زيبايي زد و لبهاي كوچكاش را باز كرد و چند كلمهي نامفهوم را تلفظ كرد (اُقو،آغون). از خوشحالي جيغ كشيد و او را بوسيد. اين اولين باري بود كه كودك سعي ميكرد كلمات را بيان كند. كودك زيبايي بود و مادرش هم كه چشمهايش برق ميزد به فرزندش نگاه ميكرد و در ذهنش آرزوها و آينده را مجسم ميساخت. در اين حين صداي در بلند شد. كودك را در گهواره خواباند و تكان داد. در را باز كرد. غريبهاي بود كه خانهي آنها را با خانهي همسايه بغلي اشتباه گرفته بود. در را بست. وسط حياط بودكه صداي افتادن چيزي به گوشش رسيد، به طرف اتاق دويد و در چهارچوب در ميخكوب شد. نميتوانست چيزي را كه ميديد باور كند. فرياد كشيد نه، خدايا، كمكم كنيد. كودك از گهواره افتاده بود. از دهناش كف و از دماغاش خون ميآمد. بيحال بود وگريه نميكرد. مادرش كه دستها و پاهاش ميلرزيد سريع بلندش كرد و پابرهنه به طرف كوچه دويد. كودك را به درمانگاه ميرسانند و اقدامات اوليه را انجام ميدهند. كودك فقط زنده ميماند. نگاهام را ميغلتانم به روي ميخي كه محكم در زمين فرو رفته و زنجيري كه يك سر آن به ميخ متصل و سر ديگر آن را به دور يكي از پاهاي او بستهاند و براي اينكه پايش زخم نشود با يك پارچهي مشكيرنگ پوشاندهاند. يك بار كه فراموش كردند پايش را ببندند تمام شيشههاي در را شكسته و پنكه اتاق را از جا كنده و به يكي از انگشتاناش آسيب رسانده بود. مادرش يعني مادربزرگم تازه سه هفته است كه از دنيا رفته و عمو همانطور كه زنجير به پاهايش بسته قدم ميزد و دور خودش ميچرخيد. از دم در به طرف لحافاش و بالعكس آنقدر به دور خودش چرخيد كه دانههاي زنجير به هم گره خورد. بلند شدم و دستاش را كشيدم و او را نشاندم و بعد گرههاي زنجير را باز كردم تا كوتاهي آن پايش را اذيت نكند. آرزويم بود با عمو حرف بزنم. چقدر لباس سياه به عمو ميآمد. نگاهاش كردم او هم با چشمان درشت و زيبايش من را نگاه مي كرد. حالا ديگر سي و هشت سال داشت. گريهام گرفت. همانطور كه نگاهاش ميكردم آرام آرام قطرات اشكام به روي دستانام ميچكيد و او هم كه خيره شده بود به من نعره كشيد و گفت: «اُاُاُ قُولونَ». گفتم: آره. ميدانم خدا بزرگه. گفت: «بيبيبي قَن قَن.» گفتم: نه ناراحت نيستم. گفت: «اي شبا كه اَنكه.» گفتم: آره. ديوانگي هم عالمي دارد و .... برادرم كه نميدانم كي وارد اتاق شده بود داشت به من ميخنديد. من هم با او خنديدم. فكر كنم به آرزويم رسيدم. اما كاش عمو محمد هيچ وقت از گهواره نميافتاد و سرش ضربه نميديد.
شاعر دیوانه
آسیه کوزلی
منم آن شاعرخوشحال خندان
که هستم عاشق هرسی تا استان
به سردارم هزاران راه فرار
که این بهرم شده بهتر زهر کار
زدم بنده مَسیجی به رستم
که من یک شاعر دیوانه هستم
به تو محتاجَست اکنون فلسطین
دل بنده ز دست توست غمگین
نداده هیچ جوابی با پیامک
خریداری کنم محصول رامک
خریدم دسته ی زیبا پر از گل
فرستم سوی رستم آن به زابل
به همراه نوشته آن بخواند
از احوال همه دنیا بداند
که ایران گر چه تنها یک نگین است
زمین از جورِامریک شرمگین است
اگر هستی تو اکنون مرد میدان
برو پیش سفارت توی تهران
بداده پاسخی اینگونه رستم
که گرچه پهلوانی مرده هستم
من اکنون چت کنم با تهم اینه (تهمینه)
که تنها لذت دنیا همینه
ولی از دست این فرزند حیرون
دلی در سینه دارم مثل مجنون
امان ازدست این فرزند ناباب
اگرچه باشد این فرزند سهراب
فرستم بنده او را سوی زابل
ولی رفته زآنجا سوی کابل
زده دیشب به بنده یک ایمیلی
که من هستم هواخواه دو لیلی
فرستم نامه ای زاینجا به کابل
که ای فرزند عیاش و کمی خل
که راه من اگر چه از تو دور است
ولی از عاشقی چشم تو کور است
ولی بدتر ز اینها همسر من
خریده خانه ای آوسا ط جردن
بگفته من روم پیشش به آنجا
وگر نه می رود ده ماه به ویلا
که این باشد کمی از آن مسائل
روم با بنز خود فردا به ساحل
که در غزه اگر چه مردم آن
گرفتار هزاران دشمن جان
رهایی یابد آنجا ماه دیگر
به داد من رسند زن و دوخواهر
گرفتم پاسخم را من ز رستم
که بنده شاعری دیوانه هستم
آموزش ادبیات
گروتسک، زشتنمایههای جذاب
اصطلاح گروتسک[1] در لغت از ریشهی لاتین گروتو [2] آمده است. این اصطلاح در اصل به معنای مغاک و گودال است. وجه تسمیهی آن برمیگردد به مغاکها و مقبرههای روم باستان که برای اولین بار در آنها نیمتنههایی از موجوداتی خیالی یافت شد. سبک هنری این مجسمهها به نام گروتسک شناخته میشود. چنانچه بخواهیم گروتسک را در یک پاراگراف تعریف کنیم باید بگوییم:
سبکی از هنر در ژانر فانتزی که با تحریف و تخریب اشکال معمول حیوانات و شخصیتها پدید میآید. اگر بخواهیم انتزاعیتر بگوییم، گروتسک ترکیبی است از زشتنمایههایی که آراسته به زیورآلات باشد، اشکال عجیب و غریب تمسخرآور اغراقشده و غیرواقعی.
هنر گروتسک در قرن پانزدهم مورد توجه قرار گرفت. از معماران معروفی که در این سبک کار کردهاند میتوان به رافائلو سازیو [3] سرمعمار کلیسای واتیکان اشاره کرد. گروتسک در کلیسا یک فرم دکوراسیون است که شامل حلقههای گل و شمایل حیوانات میشود. این سبک در رم باستان در دکوراسیون دیوارها و موزاییکها مرسوم بوده است. در دوران رنسانس نیز این سبک در منبتها و نیمتنههای چوبی و در نقاشیهای کتابی دیده میشود.
نقاشیهای گروتسک، معمولاً شمایلی هستند دربارهی موضوعاتی که در اصل میبایست ترسناک بوده باشند؛ اما به شیوهای تمسخرآمیز به تصویر کشیده شدهاند.
در مجسمهسازی، گروتسک معمولاً در کلیساهای گوتیک [4] خودنمایی میکند؛ مجسمههای گرگویلها [5] بر فراز کلیسای نُتِردام بهترین نمونه از این سبک هستند. دیمیتری شوستاکوویچ [6] این سبک را در موسیقی خود به کار میبرد.
در ادبیات معمولاً شخصیتهای گروتسک از یک سو ترحمبرانگیزاند و از سوی دیگر، منزجر کننده. نمونههای کلیشهای این دسته، معمولاً مردمانی ناقصالخلقه و یا ناقصالعقل هستند. با این وجود، شخصیتهای متملق نیز گاهی در این زمره قرار میگیرند. مخاطب همواره با شخصیتهای گروتسک دچار درگیری میشود. او نمیتواند تصمیم روشنی دربارهی این تیپ شخصیتها اتخاذ کند. تنها در ادامهی داستان است که مشخص میگردد نیروهای خیر بر شخصیت برتری مییابند یا نیرویهای شر.
ویکتور هوگو در رمانهایش توجه ویژهای به این نوع شخصیتها مبذول میدارد. گوژپشت نتردام از بهترین نمونههای آن است. در این رمان فضاسازی و نیز خود شخصیتها، بالاخص خود گوژپشت، گروتسک هستند. میخاییل باختین [7]، منتقد ادبی و نویسندهی روس، دربارهی این سبک نظریات ارزندهای ارائه داده است. اومبرتو اِکو [8] نویسنده و محقق ایتالیایی که در زمینهی هنر قرون وسطی متخصص است نیز به خوبی این سبک را در رمان موفق خود با عنوان «نام رز» به کار میبندد.
هیولای دکتر فرانکنشتاین نوشتهی مری شلی نیز نمونهای از به کارگیری سبک گروتسک در ادبیات است. شخصیت گالوم در رمان ارباب حلقهها نوشتهی پرفسور تالکین کاربرد شخصیتهای گروتسک در رمانهای فانتزی را به تصویر میکشد.
[شاید بهترین استفاده از گروتسک را بتوان در داستان مسخ کافکا پیدا کرد، که در آن گرگور زامزا صبح بیدار میشود و میبیند که به یک سوسک عظیمالجثه تبدیل شده است.]
هنر مدرن نیز همچنان از گروتسک بهره میجوید. نقاشیهای دیواری گروههای معترض، که تحت عنوان گرافیتی [9] شناخته میشوند، اغلب از سبک گروتسک در تصویرگری شخصیتها استفاده میکنند. در نماهنگها نیز این امر به چشم میخورد. فیلم-کارتونها در نماهنگ دیوار گروه پینک فلوید، نوعاً گروتسک هستند.
این سبک در زیر شاخهی ژانر فانتزی قرار میگیرد. مهمترین شاخصههای این سبک حضور احساس ترس است؛ اما این ترس مسخ شده و مضحک مینماید. مخاطب اثر هنری گروتسک، تکلیف خود را با آن نمیداند. گروتسک یقیناً زیبا نیست؛ اما احساس تمسخری که در آن نهاده شده است، جذاباش میکند. این سبک ارتباط نزدیکی با طنز گزنده یا طنز تلخ دارد و اغلب برای بیان همان مفاهیم به کار میرود.
مراجع:
1- دانشنامهی آزاد اینترنتی ویکیپدیا، بخش انگلیسی. (en.wikipedia.org)
2- هنر و زیبایی در قرون وسطی، امبرتو اکو
3- fantastic.library.cornell.edu
[1] Grotesque, [2] grotto, [3] Raffaello Sanzio, [4] Gothic, [5] gargoyles, [6] Dmitri Dmitrievich Shostakovich, [7] Mikhail Bakhtin, [8] Umberto Eco, [9] Graffito
رقیه فیوضات
كلي كارهاي عقبافتاده
شعرم كه كتاب نشد
و تو را خوب هوس نكردم
در پاييز خفتهام
و يلدا را هنوز سرك نکشيدهام
شب شعرم را ميبايد با سحر بيگانه
و تولدت را كه جشني
قرار بود زني خسه نباشم
كه باز هم در حس بد اين شعر ماندهام
من را حادثههايي بود كه در آن خطر نكردم
قول داده بودم
كنار وسوسههايمان
عكسات را به آتش كشم
خيلي وقت بود حسام نفس تو را بلعيده بود
كه با آن دمي شاعر نشدم
مرا فكري بايد
آن هم پنجشنبه
ساعت 5/5
انجمن شاعران و نويسندگان
كارهاي عقبافتاده
حبیبه بخشی
تو را كم دارد
اينجا
كلي كارهاي عقبافتاده دارم
تو نباشي
اين سطرها كه شعر نميشود
سرك ميكشي
در دايرهي واژهگانيام
بيآنكه بتوانم رد پايت را دنبال كنم
ديوانهوار ميچرخم
تا كارهاي نيمه تمامام را تمام كنم
مسواكام را ميزنم
و بعد
به دلام صابون ميزنم
كه ميآيي
خواب ديدهام
كلي كارهاي عقبافتاده دارم
چشمانات را ميبينم كه روبهرويم قاب گرفتهام
خيره نشو
من هنوز شاعر بيشعرم
صدای گریه
فاطمه یوسفی
صداي گريهي كودك اتاق را پر كرده بود. مادرش گهواره را تكان ميداد. آرام شد. او را بغل كرد. دستهاياش را روي لبهايش گذاشت و گفت: بگو آقا. كودك لبخند زيبايي زد و لبهاي كوچكاش را باز كرد و چند كلمهي نامفهوم را تلفظ كرد (اُقو،آغون). از خوشحالي جيغ كشيد و او را بوسيد. اين اولين باري بود كه كودك سعي ميكرد كلمات را بيان كند. كودك زيبايي بود و مادرش هم كه چشمهايش برق ميزد به فرزندش نگاه ميكرد و در ذهنش آرزوها و آينده را مجسم ميساخت. در اين حين صداي در بلند شد. كودك را در گهواره خواباند و تكان داد. در را باز كرد. غريبهاي بود كه خانهي آنها را با خانهي همسايه بغلي اشتباه گرفته بود. در را بست. وسط حياط بودكه صداي افتادن چيزي به گوشش رسيد، به طرف اتاق دويد و در چهارچوب در ميخكوب شد. نميتوانست چيزي را كه ميديد باور كند. فرياد كشيد نه، خدايا، كمكم كنيد. كودك از گهواره افتاده بود. از دهناش كف و از دماغاش خون ميآمد. بيحال بود وگريه نميكرد. مادرش كه دستها و پاهاش ميلرزيد سريع بلندش كرد و پابرهنه به طرف كوچه دويد. كودك را به درمانگاه ميرسانند و اقدامات اوليه را انجام ميدهند. كودك فقط زنده ميماند. نگاهام را ميغلتانم به روي ميخي كه محكم در زمين فرو رفته و زنجيري كه يك سر آن به ميخ متصل و سر ديگر آن را به دور يكي از پاهاي او بستهاند و براي اينكه پايش زخم نشود با يك پارچهي مشكيرنگ پوشاندهاند. يك بار كه فراموش كردند پايش را ببندند تمام شيشههاي در را شكسته و پنكه اتاق را از جا كنده و به يكي از انگشتاناش آسيب رسانده بود. مادرش يعني مادربزرگم تازه سه هفته است كه از دنيا رفته و عمو همانطور كه زنجير به پاهايش بسته قدم ميزد و دور خودش ميچرخيد. از دم در به طرف لحافاش و بالعكس آنقدر به دور خودش چرخيد كه دانههاي زنجير به هم گره خورد. بلند شدم و دستاش را كشيدم و او را نشاندم و بعد گرههاي زنجير را باز كردم تا كوتاهي آن پايش را اذيت نكند. آرزويم بود با عمو حرف بزنم. چقدر لباس سياه به عمو ميآمد. نگاهاش كردم او هم با چشمان درشت و زيبايش من را نگاه مي كرد. حالا ديگر سي و هشت سال داشت. گريهام گرفت. همانطور كه نگاهاش ميكردم آرام آرام قطرات اشكام به روي دستانام ميچكيد و او هم كه خيره شده بود به من نعره كشيد و گفت: «اُاُاُ قُولونَ». گفتم: آره. ميدانم خدا بزرگه. گفت: «بيبيبي قَن قَن.» گفتم: نه ناراحت نيستم. گفت: «اي شبا كه اَنكه.» گفتم: آره. ديوانگي هم عالمي دارد و .... برادرم كه نميدانم كي وارد اتاق شده بود داشت به من ميخنديد. من هم با او خنديدم. فكر كنم به آرزويم رسيدم. اما كاش عمو محمد هيچ وقت از گهواره نميافتاد و سرش ضربه نميديد.
شاعر دیوانه
آسیه کوزلی
منم آن شاعرخوشحال خندان
که هستم عاشق هرسی تا استان
به سردارم هزاران راه فرار
که این بهرم شده بهتر زهر کار
زدم بنده مَسیجی به رستم
که من یک شاعر دیوانه هستم
به تو محتاجَست اکنون فلسطین
دل بنده ز دست توست غمگین
نداده هیچ جوابی با پیامک
خریداری کنم محصول رامک
خریدم دسته ی زیبا پر از گل
فرستم سوی رستم آن به زابل
به همراه نوشته آن بخواند
از احوال همه دنیا بداند
که ایران گر چه تنها یک نگین است
زمین از جورِامریک شرمگین است
اگر هستی تو اکنون مرد میدان
برو پیش سفارت توی تهران
بداده پاسخی اینگونه رستم
که گرچه پهلوانی مرده هستم
من اکنون چت کنم با تهم اینه (تهمینه)
که تنها لذت دنیا همینه
ولی از دست این فرزند حیرون
دلی در سینه دارم مثل مجنون
امان ازدست این فرزند ناباب
اگرچه باشد این فرزند سهراب
فرستم بنده او را سوی زابل
ولی رفته زآنجا سوی کابل
زده دیشب به بنده یک ایمیلی
که من هستم هواخواه دو لیلی
فرستم نامه ای زاینجا به کابل
که ای فرزند عیاش و کمی خل
که راه من اگر چه از تو دور است
ولی از عاشقی چشم تو کور است
ولی بدتر ز اینها همسر من
خریده خانه ای آوسا ط جردن
بگفته من روم پیشش به آنجا
وگر نه می رود ده ماه به ویلا
که این باشد کمی از آن مسائل
روم با بنز خود فردا به ساحل
که در غزه اگر چه مردم آن
گرفتار هزاران دشمن جان
رهایی یابد آنجا ماه دیگر
به داد من رسند زن و دوخواهر
گرفتم پاسخم را من ز رستم
که بنده شاعری دیوانه هستم
آموزش ادبیات
گروتسک، زشتنمایههای جذاب
اصطلاح گروتسک[1] در لغت از ریشهی لاتین گروتو [2] آمده است. این اصطلاح در اصل به معنای مغاک و گودال است. وجه تسمیهی آن برمیگردد به مغاکها و مقبرههای روم باستان که برای اولین بار در آنها نیمتنههایی از موجوداتی خیالی یافت شد. سبک هنری این مجسمهها به نام گروتسک شناخته میشود. چنانچه بخواهیم گروتسک را در یک پاراگراف تعریف کنیم باید بگوییم:
سبکی از هنر در ژانر فانتزی که با تحریف و تخریب اشکال معمول حیوانات و شخصیتها پدید میآید. اگر بخواهیم انتزاعیتر بگوییم، گروتسک ترکیبی است از زشتنمایههایی که آراسته به زیورآلات باشد، اشکال عجیب و غریب تمسخرآور اغراقشده و غیرواقعی.
هنر گروتسک در قرن پانزدهم مورد توجه قرار گرفت. از معماران معروفی که در این سبک کار کردهاند میتوان به رافائلو سازیو [3] سرمعمار کلیسای واتیکان اشاره کرد. گروتسک در کلیسا یک فرم دکوراسیون است که شامل حلقههای گل و شمایل حیوانات میشود. این سبک در رم باستان در دکوراسیون دیوارها و موزاییکها مرسوم بوده است. در دوران رنسانس نیز این سبک در منبتها و نیمتنههای چوبی و در نقاشیهای کتابی دیده میشود.
نقاشیهای گروتسک، معمولاً شمایلی هستند دربارهی موضوعاتی که در اصل میبایست ترسناک بوده باشند؛ اما به شیوهای تمسخرآمیز به تصویر کشیده شدهاند.
در مجسمهسازی، گروتسک معمولاً در کلیساهای گوتیک [4] خودنمایی میکند؛ مجسمههای گرگویلها [5] بر فراز کلیسای نُتِردام بهترین نمونه از این سبک هستند. دیمیتری شوستاکوویچ [6] این سبک را در موسیقی خود به کار میبرد.
در ادبیات معمولاً شخصیتهای گروتسک از یک سو ترحمبرانگیزاند و از سوی دیگر، منزجر کننده. نمونههای کلیشهای این دسته، معمولاً مردمانی ناقصالخلقه و یا ناقصالعقل هستند. با این وجود، شخصیتهای متملق نیز گاهی در این زمره قرار میگیرند. مخاطب همواره با شخصیتهای گروتسک دچار درگیری میشود. او نمیتواند تصمیم روشنی دربارهی این تیپ شخصیتها اتخاذ کند. تنها در ادامهی داستان است که مشخص میگردد نیروهای خیر بر شخصیت برتری مییابند یا نیرویهای شر.
ویکتور هوگو در رمانهایش توجه ویژهای به این نوع شخصیتها مبذول میدارد. گوژپشت نتردام از بهترین نمونههای آن است. در این رمان فضاسازی و نیز خود شخصیتها، بالاخص خود گوژپشت، گروتسک هستند. میخاییل باختین [7]، منتقد ادبی و نویسندهی روس، دربارهی این سبک نظریات ارزندهای ارائه داده است. اومبرتو اِکو [8] نویسنده و محقق ایتالیایی که در زمینهی هنر قرون وسطی متخصص است نیز به خوبی این سبک را در رمان موفق خود با عنوان «نام رز» به کار میبندد.
هیولای دکتر فرانکنشتاین نوشتهی مری شلی نیز نمونهای از به کارگیری سبک گروتسک در ادبیات است. شخصیت گالوم در رمان ارباب حلقهها نوشتهی پرفسور تالکین کاربرد شخصیتهای گروتسک در رمانهای فانتزی را به تصویر میکشد.
[شاید بهترین استفاده از گروتسک را بتوان در داستان مسخ کافکا پیدا کرد، که در آن گرگور زامزا صبح بیدار میشود و میبیند که به یک سوسک عظیمالجثه تبدیل شده است.]
هنر مدرن نیز همچنان از گروتسک بهره میجوید. نقاشیهای دیواری گروههای معترض، که تحت عنوان گرافیتی [9] شناخته میشوند، اغلب از سبک گروتسک در تصویرگری شخصیتها استفاده میکنند. در نماهنگها نیز این امر به چشم میخورد. فیلم-کارتونها در نماهنگ دیوار گروه پینک فلوید، نوعاً گروتسک هستند.
این سبک در زیر شاخهی ژانر فانتزی قرار میگیرد. مهمترین شاخصههای این سبک حضور احساس ترس است؛ اما این ترس مسخ شده و مضحک مینماید. مخاطب اثر هنری گروتسک، تکلیف خود را با آن نمیداند. گروتسک یقیناً زیبا نیست؛ اما احساس تمسخری که در آن نهاده شده است، جذاباش میکند. این سبک ارتباط نزدیکی با طنز گزنده یا طنز تلخ دارد و اغلب برای بیان همان مفاهیم به کار میرود.
مراجع:
1- دانشنامهی آزاد اینترنتی ویکیپدیا، بخش انگلیسی. (en.wikipedia.org)
2- هنر و زیبایی در قرون وسطی، امبرتو اکو
3- fantastic.library.cornell.edu
[1] Grotesque, [2] grotto, [3] Raffaello Sanzio, [4] Gothic, [5] gargoyles, [6] Dmitri Dmitrievich Shostakovich, [7] Mikhail Bakhtin, [8] Umberto Eco, [9] Graffito
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر