۷/۲۸/۱۳۸۸

الف 427

کودک گم‌شده کیست
زهرا ناصری
زندگی می‌گذرد
آرام
بر بام خیال
لحظه‌ها
مثل آب روان
جاری است
کودکی می‌گرید
اشک‌اش
مثل آب باران
فرو می‌ریزد
از صورت زیبایش
آخر ندانستم کودک گم‌شده کیست؟

پرواز
فاطمه یوسفی
در انعكاس چشمت پرواز خواندني بود
تا آسمان پريدن، تصوير ديدني بود
از خود بريده بودي تا اوج رسيده بودي
چون پاكباز عشقي راه تو ماندني بود
در باغ سرخ لاله يك آشيانه داري
تو آن گل غريبي، آن گل كه چيدني بود
آن ذكرهاي شيرين، آن سادگي دل‌ها
در سنگر از محبت گفتن شنيدني بود
تو نور ديده بودي الگو گرفته بودي
تا ساحل شهادت موجت رسيدني بود
ايثار بي‌ريايت بر جان و دل نشسته
تا آخر صداقت باور كشيدني بود
از خون توست حالا گر سربلند وسبزيم
بر شانه‌هاي احساس يادت سرودني بود

عاشقی از یک نگاه
مریم انصاری - 3/3/88
مثل بي‌احترامي يك چتر، زير يك آسمان باراني
مثل اندوه يك رل غمگين، در نمايي پر از پشيماني

مثل سير صعودي لبخند تارسيدن به قله ي قه‌قاه
مثل اينها هميشگي هستي، مثل اينها هميشه مي‌ماني

بي‌نيازي شعر من از تو، بي‌نيازي روح من از شعر
مثل تكذيب مضحك ترس است زير چاقوي سرد يك جاني

لحظه‌هايي پر از تكان خوردن روي امواج بي‌خيالي‌ها
روي موجي كه مي‌برد من را سوي ته‌مانده‌هاي ويراني

خسته از اكتشاف آدم‌ها، در پي كشف اين مفاهيم‌ام:
عاشقي از نگاه يك ماهي جفت تل‌ماسه‌هاي مرجاني

زندگي از نگاه يك گنجشك در هياهوي بوق ماشين‌ها
التزام فرار از ديد واژه‌اي در سكوت زنداني

حس يك ميوه لحظه‌ي چيدن، حس يك برگ وقت افتادن
حس محصور ماندن يك بال بين ديوارهاي سيماني

معني چشم‌هاي محجوب‌ات، چشم‌هايي كه تازه فهميدم
عمق درياي خاكي‌اش يعني اوج مفهوم‌هاي عرفاني

چشم‌هايي كه دم‌به‌دم در من، مي‌كشاند به اوج غوغا را
مثل ترتيل يك غزل با شوق، با همان لهجه‌اي كه مي‌داني

با زبان هزار و يك قانون، عشق را خواندم و نفهميدم
عشق چيزي درون آدم‌هاست، مثل شب‌دردهاي روحاني

عشق چيزي شبيه چرخيدن روي انگشت ترد احساس است
مثل حسي كه روح من دارد حين الهام‌هاي پاياني...

لباس سفید تنهایی
فاطمه یوسفی
مي‌پوشم
لباس سفيد تنهايي‌ام را
و در آيينه‌ي تمام قد
خود را افقي ورانداز مي‌كنم
كاش
سياهي شب
سفيدي خوابم را
برهم نزند ...

آموزش ادبیات
زاویه دید در داستان
فرزانه نادرپور
«چه كسي قرار است داستان من را تعريف كند ؟» برای شروع نوشتن هر داستان حتماً باید به این پرسش پاسخ دهید. مهمترین گام در نویسندگی انتخاب زاویه دیدی است که قرار است داستان از دریچه آن تشریح شود. در اين‌ نوشته،‌ به ‌چند ديدگاه‌ رايج‌ و متداول‌ اشاره‌ مي‌شود:
1- «زاویه دید اول شخص» یا همان « منِ راوی» :
که از آن « حدیث نفس» نیز یاد می شود و به صورت مفرد و جمع به کار گرفته می‌شود و داستان از زاویه‌ی «من» بیان می‌شود؛ گوینده‌ی داستان معمولاً یکی از شخصیت‌های داستان(اصلی-فرعی) است.در این نوع زاویه دید راوی داستان را تا جایی می‌تواند پیش ببرد که خارج از زاویه دید او نباشد. یعنی فقط می‌تواند به بیان افکار، احساسات و نوع رفتار و درونکاویِ«من» بپردازد.
2- «زاویه دید دوم شخص»
داستان از زبان «تو» روایت می‌شود.
3- «زاویه دید سوم شخص»
که به دو صورت «دانای کل محدود» و «دانای کل نامحدود» به کارگرفته می‌شود. در دانای کل نامحدود راوی نقش «فعال مایشاء» را دارد. زاویه دیدی که در داستان خدایی می‌کند و از یک شخصیت به شخصیت دیگر و از یک مکان به مکان دیگر سفر می‌کند و امروزه در ادبیات مدرن کمتر به این نوع زاویه دید می‌پردازند.در دانای کل محدود گوینده‌ی داستان محدود می‌شود به یک شخصیت و هرچه هست حول مرکز همین شخصصیت می‌گردد.

هیچ نظری موجود نیست: