۸/۰۸/۱۳۸۸

الف 448

سه طرح از رقیه فیوضات

شبانه
شمع ناله را می‌خواند
که جانم را نگیر

به قیمت شعری که
شبانه هیچ کس را نمی‌گوید
..............................

صبح
سخت می‌شود
و دلم که دیگر
هوای هیچ‌کس را ندارد
27/4/88
............................

چترم پاره شده
و باران
که یل یل می‌نوازد
من سر‌پناهی می‌خواهم
تو را نه
آخر چتر تو هم
23/4/ 88

دو غزل از محمد بلندگرامی غزل 1
ذکر من از عشق تو روز و شب است یاد دل
سر به سجودم چو عابد به درگاه دل
شمع شبستان و هر انجمن و محفل‌ام
سر به گریبان‌ام از جور یار ز دامان دل
آه و فغان‌ام ز بیداد به فلک می‌رسد
سوختم از آتش عشقی ز سودای دل
در شکنم از غمت قامت رعنای گل
سر به بیابان گذارم روم از یاد دل
خانه‌ی دل ما منور کنی به وصل خود
کف‌زنان گل فشانم شوم مهمان دل
گوشه‌ی عزلت نشینم بود خانه‌ام
دست دعایی برآرم ز تمنای دل
ساقیا بده می، بده می‌رود ا یاد من
شکوه ز یار و فتنه از کار دل
یار کجایی کجایی از جفایت در آتش‌ام
سیل بلا می‌رسد شام و سحر از در و دیوار دل
دامن مهتاب به شب همدم پروین و ماه
سوسن و یاسم به گلستان و صحرای دل
وای اگر بر نیاید به دعا حاجتم
روی بگردان از مسجد و محراب دل
سوختم از دست دل جام و قدح سر کشم
شور برآر مطربا پرده ز آواز دل
عاشق و شیدا شدی، نیست تو را همدمی
راحت جان باش رفیق از ستم و سوز دل

غزل 2
روز در داغ غم و شب به عذابم چه کنم
فارغ از نام شدم ننگ به نام چه کنم
از غم و رنج ایام در فغان‌ام شب و روز
شب از آتش دل چون دوزخی به سراب‌ام چه کنم
تن بی‌جان مرا خاک سیه بسپارید
که هرگز نشدم محرم رازی چه کنم
جان پاک‌ام از دوری دلبر بگداخت
بی‌نصیب‌ام در دو عالم شب تارم چه کنم
بعد از عمرم بگشایید تربت خاک و تنم
آتشی افروخته جگرم دود از کفنی بر آید چه کنم
یوم محشر آید و من لب به سخن نگشایم
وای به حال‌ام اگر یزدان ندهد جوابم چه کنم
این عالم فرسوده شده از کفر و ریا
نه خوشم به این سرا با عالم فانی چه کنم
من مسکین سیه‌روز گشتم چو حباب
با بحر غم و موج خروشان چه کنم
همه را گفت برو دل به دعا باز توان یافت
عمری‌ست نذر کردم شب قدر بی‌جوابم چه کنم

هفته‌های کتاب 3

بوف کور
  • صادق هدایت (نویسنده، مترجم، روشن‌فکر)
  • تولد: ۲۸ بهمن ۱۲۸۱ در تهران
  • مرگ: ۱۹ فروردین ۱۳۳۰ در پاریس (دفن در پرلاشز)
از متن کتاب:
در زندگی زخم‌هايی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می‌خورد و می‌تراشد. اين دردها را نمی‌شود به‌کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که اين دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پيش‌آمدهای نادر و عجيب بشمارند و اگر کسی بگويد يا بنويسد، مردم برسبيل عقايد جاری و عقايد خودشان سعی می‌کنند آنرا با لبخندی شکاک و تمسخرآميز تلقی بکنند.
در اين‌جور مواقع هر کس به‌یک عادت قوی زندگی خود، به‌یک وسواس خود پناهنده می‌شود؛ عرق خور می‌رود مست می‌کند ، نویسنده می‌نویسد، حجار سنگ‌تراشی می‌کند و هرکدام دق دل و عقده خودشان‌ را به‌وسیله فرار در محرک قوی زندگی خود خالی می‌کنند و در این مواقع است که یک‌نفر هنرمند حقیقی می‌تواند از خودش شاه‌کاری به‌وجود بیاورد - ولی من، من‌که بی‌ذوق و بی‌چاره بودم، یک نقاش ِ روی جلد ِ قلم‌دان چه می‌توانستم بکنم؟
زندگی من به‌نظرم همان‌قدر غيرطبيعی، نامعلوم و باورنکردنی می‌آمد که نقش ِ روی قلمدانی که با آن مشغول نوشتن هستم. اغلب به‌اين نقش که نگاه می‌کنم مثل اين است که به‌نظرم آشنا می‌آيد. شايد برای همين نقاش است [...] شايد همين نقاش مرا وادار به‌نوشتن می‌کند - يک درخت سرو کشيده که زيرش پيرمردی قوز کرده شبيه جوکيان هندوستان چمباتمه زده به‌حالت تعجب انگشت سبابه دست چپش را به‌دهنش گذاشته.

داونلود الف 448

هیچ نظری موجود نیست: