۷/۲۹/۱۳۸۸

الف 433

چند طرح از رقیه فیوضات
بي‌نمك
دستانم نمك ندارد
نمي‌گويم بشكند
لاقل با آن
شهري از نفرت مي‌نويسم
كه تو قدر‌نشناسي

آرايش
آرايش تسكينم مي‌دهد
كه من
زياد هم زشت نيستم

قليان
قلياني كنار
حوض چشمانت
وقت رفتن خوب مي‌چسبد

تو هم
كوه به كوه نمي‌رسد
براي آن حساب قديمي
تو هم به من نمي‌رسي

آرام با دریا
راضیه یوسفی
سوزش گرمی را در دست چپش احساس می‌کرد. آب دهانش را قورت داد، اَه که چقدر تلخ بود. پلک‌هایش را به سختی باز کرد. اتاق را سفید سفید دید با پنجره‌ی چوبی نیمه‌باز که صفحه‌ایی آبی رنگ انتهایش بود.
انگشت‌های دست راستش را تکان داد. موهای پریشان و ریخته شده بر صورتش را کنار زد و یک نفس عمیق کشید. بوی آشنایی را احساس کرد. بوی دریا که همیشه عاشقش بود.
سوزن سِرم را از دستش بیرون کشید و بی اعتنا از سوزشِ شدید آن، خود را به بی‌خیالی زد و مقابل آیینه‌ایی که کنار تختش بود، ایستاد. نگاهی به ساعت مچی‌اش انداخت. عقربه‌ها ساعت هشت و 45 دقیقه را نشان می‌داد. فقط پانزده دقیقه وقت داشت که خود را آماده‌ی رفتن سرقرار کند.
تندتند موهایش را بُرس زد و صورتش را کرم مالید. همین که خواست گونه‌های زردش را لا‌به‌لای سرخی رُژ گونه پنهان کند، پایش به میز خورد و همه‌ی وسایل، کف کلبه پهن شد. سرش گیج رفت و روی زمین خم شد تا رُژ گونه را پیدا کند. اینقدر دستپاچه و عصبانی شده بود که دیگر نیازی به رژ گونه‌ی قرمز نداشت. شال آبی‌اش را به سر انداخت و در کلبه را باز کرد. چشمش که به آبی دریا افتاد یادش آمد که گل را فراموش کرده است. رویش را برگرداند و گل را روی میز، کنار بشقاب دست نخورده‌ی شام دید. گل رز قرمز را برداشت و تندتند به راه افتاد. نفس‌زنان به ساحل رسید. دستهایش را به طرف دریا دراز کرد و گفت: سلام! و گل را به سمت دریا پرتاب کرد و روی سنگریزه‌های ساحل نشست.
صدای امواج او را تا عمق خاطرات برد. زمانی که با لالایی دریا به خواب فرو می‌رفت و با صدای مرغان دریایی بیدار می شد. صبحی را به خاطر آورد که صدف‌های ریخته در ساحل، بهانه‌ایی برای آشنایی شد. چقدر از رازهای دریا شنید تا به راز دلِ مجنون پی برد. چقدر قصه‌ی پری و مروارید دریایی شنید تا پری قصه اش شد.
او رفت تا برای حلقه‌ی زندگی‌اش مروارید زیبا و درخشانی صید کند اما انگار دریا دُر گم شده‌اش را یافته بود و او را برای همیشه، درون صدف خود جای داد.
صدای قایق‌های تفریحی او را به خود آورد. دست چپش را روی سنگریزه‌های ساحل، فشار داد تا بلند شود، حلقه‌اش را دید که هنوز جای نگین‌اش خالی بود ...

بادبادک‌باز
مینا غفوری
بادبادكي در هوا چرخيد و به سرعت به سوي غرب دويد. نسيم ديوانه‌وار خنديد. هيچكس به جز او و بادبادك آن طرفها نبود و او از اين بابت خوشحال بود. از 16 سال پيش، از وقتي 4 سال بيشتر نداشت عاشق بادبادك‌بازي بود. او از همان سن و سال تا الان براي بازي به پارك خلوتي ميرفت كه آنطرف خياباني شلوغ قرار داشت. يك عادت هميشگي كه هميشه از آن لذت مي برد.
غروب شد، وقت رفتن به خانه بود. نسيم همانطور كه به سمت خانه ميدويد. لحظه‌اي به ساعتش نگاه كرد و در همان لحظه آن حادثه اتفاق افتاد.
***
در‌‌‌به‌در به دنبال بادبادكش ميگشت. احساس ميكرد دلش بيش از حد طبيعي براي بادبادك تنگ شده است. اما آن را نمي‌يافت. تا آنكه بالاخره آن را ديد. دست كودكي 4 ساله كه با شادي آنرا در هوا به پرواز در مي‌آورد. آن مكان پر از جمعيت سياه پوش بود. چشمش به قبری افتاد که مادرش خود را بر روی آن انداخته بود و عاجزانه می‌گریست. رعشه‌اي بر اندامش نشست. ناخودآگاه باز حواسش به سوي كودك جلب شد. كودك در ميان آن هياهو، بي‌خيال و خندان با بادبادكش مي‌دويد.

آموزش ادبیات
اصول ترجمه ادبی
عبدالله سراجی
ترجمه چيست؟ ترجمه عبارت است از تغيير يك حالت يا شكل به حالت يا شكل ديگر براي برگرداندن آن به زبان خود و يا ديگري كسي كه بخواهد كار ترجمه را شروع كند چه صلاحيت‌هايي بايد داشته باشد؟
دانستن زبان در ترجمه، معني خاصي دارد و هركس كه زبان خارجي بداند و بتواند به اين زبان بنويسد نمي‌تواند ترجمه كند. دانستن زبان براي ترجمه ادبي به اين معني است كه آن متني را كه مي‌خواهي ترجمه كني خوب بفهمي. اين موضوع متاسفانه خيلي كمرنگ جلوه داده مي‌شود و غالبا تسلط به زبان مقصد را مهم‌تر مي‌دانند درحالي كه اصلا اين‌طور نيست. فهميدن متن ادبي يك هنر است.
فهميدن متن ادبي يعني چه؟
در اين مورد رولانبارت متن‌هاي ادبي را به 2 دسته تقسيم‌بندي مي‌كند: متن‌هايي كه در آنها خواننده تقريبا فقط نقش خواننده را دارد و دسته دوم آنهايي كه تخيل و ذهنيت خواننده در شكل‌گيري نهايي متن دخالت دارد. بنابراين همه خواننده‌ها نمي‌توانند همه متن‌هاي ادبي را بفهمند. فهميدن بسياري از اين‌گونه متن‌ها انديشه و ذوق مي‌خواهد. در بيشترمتن‌هاي ادبي، ظرافت‌هايي وجود دارد كه فهميدن آنها براي هر مترجمي ‌مقدور نيست حتي مترجماني كه به عنوان مترجمان خوب و توانا شهرت پيدا مي‌كنند. بنابراين تسلط به زبان مبدا درترجمه ادبي معناي خاصي پيدا مي‌كند و اگر مترجم ظرافت‌هاي متن را درك نكرده باشد بعيد است ترجمه به معناي واقعي آن اتفاق بيفتد.
مترجمان ايراني:
عبدالعلي دستغيب: مترجمان امروز ايران به سه دسته تقسيم مي‌شوند مترجمان دسته اول كساني هستند كه به صورت سفارشي ترجمه مي‌كنند. به همين دليل درترجمه‌ها دقتي ندارند، دسته دوم مترجماني هستند كه هيچ تسلطي بر زبان مرجع ندارند و ترجمه‌هايشان مغلوط است، اما دسته سوم مترجماني هستندكه علاوه بر آشنايي كامل به زبان مرجع، ظرايف زبان فارسي نيز در آثارشان به كار رفته است.
مترجم شعر چه ويژگي‌هايي بايد داشته باشد؟
همانگونه كه در بالا ذكر شد اصلي‌ترين ويژگي يك مترجم درك و فهم كامل از متن مرجع است كه يك مترجم ادبي علاوه بر اين بايد مطالعات چشمگيري نيز در متون ادبي زبان مقصد داشته باشد تا بتواند به ترجمه رنگ و بويي ادبي بدهد. زبان بسياري از داستان‌ها درواقع به شعر پهلو مي‌زند و ترجمه آنها هيچ دست كمي ‌از ترجمه شعر ندارد؛ ولي برخي شعرها هست كه در آنها از امكانات زبان مبدا نظير اصطلاحات و بازي‌هاي كلامي‌ و ايجاز شديد استفاده شده كه ترجمه اينها گاهي به حد غيرممكن نزديك مي‌شود و اگراين گونه متن‌ها ترجمه هم بشود حتي در بهترين حالت هم فقط شبحي از متن اصلي خواهد بود. البته همه شعرها اين‌طور نيستند. بگذاريد يك مثال ملموس بياورم. شما شعر سهراب سپهري يافروغ فرخزاد ر
ا خيلي راحت‌تر از شعر حافظ يا اخوان ثالث يا شاملو مي‌توانيد به زبان انگليسي ترجمه كنيد.
محمد قاضی
محمد قاضی از مترجمان برجسته دوره معاصر ایران است. وی ۵۰ سال ترجمه کرد و نوشت و نتیجه تلاش او ۶۸ اثر اعم از ترجمه ادبی و آثار خود او به زبان فارسی است. از آثار مهم ترجمه‌شده توسط او می‌توان به دن کیشوت اثر سروانتس، نان و شراب اثر ایناتسیو سیلونه، آزادی یا مرگ، در زیر یوغ نام برد. او بیشتر از زبان فرانسه به فارسی ترجمه می‌کرد.
چند مترجم برجسته:
امیرحسین فطانت: مترجم آخرین کتاب خاطرات روسپیان سودازده من، لاله بختیار: زن فمینیست مترجم قران، ابوالحسن نجفي، ابراهيم يونسي، رضا سيدحسيني، نجف دريابندري، صالح حسيني، منوچهر بديعي، عبدالله كوثري، مهدي سحابي، دكتر‌محمد‌تقي غياثي، فرزانه طاهري و مهدي غبرايي از مترجمان بنام ايراني.

هیچ نظری موجود نیست: